گلزار مگوئید که قصری زبهشت است
ساقی نه پری کادمی حور سرشت است
نه باده بساغر بود و محمل مستان
کان چشمه کوثر بود آن باغ بهشت است
جویند ترا شیخ و برهمن چه تفاوت
کاین بر در کعبه بود آن رو به کنشت است
زاهد من و میخانه ملامت نکند سود
در دفتر تقدیر ببین تا چه نوشت است
خشت از سر خم با ادب ای رند تن برگیر
باشد سر جمشید مپندار که خشت است
خالیست مجاور بخم زلف سیاهت
این دانه ندانم که بر آن دام که هشتست
با این همه حسن و لطافت که چمن راست
بی یار گلندام یکی خانه زشت است
آشفته و مهر علی از حاصل اعمال
در مزرعه دک بجز این تخم نکشت است
خوش حالت آن رند قلندر که بیادست
اسباب بهشتی همه یکسوی بهشتست