خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

ای دل به طریقی سوی زلفش اگر افتی

پرهیز از آن حلقه، مبادا که درافتی

زنهار چو من در قدمش سر نهم ای اشک

تو نیز روان آیی و در پا به سر افتی

ارباب نظر را ز تماشای رخ دوست

مانع تویی ای پرده خدایا که برافتی

من بعد من و رهگذر کوی تو تا حشر

باشد که به دام من از این رهگذر افتی

زاین بیش منه پای به روی من و اندیش

زآن دم که به ناگه چو سرشک از نظر افتی

زآن باده که جامش لب یار است خیالی

ترسم که چو یابی خبری بیخبر افتی