ای دل به طریقی سوی زلفش اگر افتی
پرهیز از آن حلقه، مبادا که درافتی
زنهار چو من در قدمش سر نهم ای اشک
تو نیز روان آیی و در پا به سر افتی
ارباب نظر را ز تماشای رخ دوست
مانع تویی ای پرده خدایا که برافتی
من بعد من و رهگذر کوی تو تا حشر
باشد که به دام من از این رهگذر افتی
زاین بیش منه پای به روی من و اندیش
زآن دم که به ناگه چو سرشک از نظر افتی
زآن باده که جامش لب یار است خیالی
ترسم که چو یابی خبری بیخبر افتی