خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

ای به حُسن آفتاب چاکر تو

کیست مه تا شود برابر تو

گرنه چشم تو ساحرست چرا

عالم حُسن شد مسخّر تو

ای سرشک آب روی من بر خاک

چند ریزی که خاک بر سرتو

غم همی خور دلا چو می دانی

که جز این طمعه نیست در خور تو

گفته ای بر درم خیالی کیست

در طریق وفا سگ در تو