خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

مابه وجهی صفت روی تو با مه کردیم

که بر او عاقبت این نکته موجّه کردیم

سر ز خجلت نه برآورد دگر یوسف مصر

به حدیث تواش از بس که فرا چه کردیم

تا به بالای تو بستیم دل ای سروِ بلند

به هوای تو که دست از همه کوته کردیم

از پریشانیِ زلف تو دلم ز آن جمع است

که تو را عاقبت از حال خود آگه کردیم

تا توان بی خطری بار به منزل بردن

توشهٔ ره ز توکّلت علی الله کردیم

ای خیالی ز ره و رسم محبّت بیرون

هرچه کردیم به جان تو که بی ره کردیم