مرا یاد آن روی دیوانه کرد
که زنجیر زلف تو را شانه کرد
شبی از رخت نور دزدید شمع
روانش گرفتند و در خانه کرد
چه شمعی ندانم که پروانه را
در آتش فکندی و پروا نکرد
تشبّه به دندان او کرد دُر
چه گویم به غایت که مینا نکرد
خیالی به می بست پیمان چو دید
که ساقی اشارت به پیمانه کرد