دل جز به غمت خاطر خوشنود ندارد
وز عمر به جز وصل تو مقصود ندارد
بر سوختهٔ آتش غم مرحمتی کن
امروز که حلوای لبت دود ندارد
آن بخت که یابم ز دهان تو نشانی
بسیار طلب کردم و موجود ندارد
از دست مده نقد دلم را که به آخر
بسیار پشیمان شوی و سود ندارد
ز آن گونه به درد تو دل ریش خیالی
خود کرد که اندیشهٔ بهبود ندارد