تو را به جز سخن اندر دهن نمیگنجد
سخن همین شد و دیگر سخن نمیگنجد
کمال شوق دهان تو غنچه را در دل
به غایتیست که در خویشتن نمیگنجد
نمیکنم گله ز آن لب به کام و ناکامی
چرا که این سخنم در دهن نمیگنجد
به اهل میکده زاهد دم از عقیده مزن
که در مسالک ما مکر و فن نمیگنجد
خیالیا کمِ خود گیر تا نظر یابی
که در طریق ادب ما و من نمیگنجد