تا به رحمت خوان قسمت را مزیّن کردهاند
درخور هر فرقه مرسومی معیّن کردهاند
نام نیک و نقد هستی را به زاهد دادهاند
نیستیّ و عشق را در گردن من کردهاند
با تو دعویِّ نظر بازی کسانی را رسد
کز غبار خاک کویت دیده روشن کردهاند
سر گران ز آن است چشم مست یار و جام می
کاندر این ره هر یکی خونی به گردن کردهاند
ای خیالی دامن جان چاک زن کارباب دل
سرخروییها چو گُل از چاک دامن کردهاند