خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

باشد که ز رخسار ترا پرده برافتد

تا بیخبران را سخن عشق در افتد

افتاد سرشک از نظر و خوار شد آری

این است سرانجام کسی کز نظر افتد

برپای تو سر می نهم و اشک بر آن است

کاو نیز به عذر آید و در پای سرافتد

رسمی ست بتان را که به رخ پرده بپوشند

باشد که به ایّام تو این رسم برافتد

گویم به خیالت صفت روز جدایی

یک شام به سر وقت خیالی اگر افتد