خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

سنبل باغ رخت غالیه بو افتاده ست

شیوهٔ چشم تو بر وجه نکو افتاده ست

بادهٔ ناب به دور لب لعلت مثَلی ست

کاین چنین در دهن جام و سبو افتاده ست

تا رسد با تو به صد آبله گون پای سرشک

همه شب گرم دویده ست و به رو افتاده ست

از سر زلف و میان تو که رمزی ست لطیف

فرق تا مویِ میان یک سر مو افتاده ست

قصّهٔ حال من و گشتِ سر کوی بتان

از صبا پرس که بر هر سر کو افتاده ست

راست از چشم خیالیّ و خیال قد او

سروِ بستان ارم بر لب جو افتاده ست