دل به زاری دامن زلف جفا کارش گرفت
چون از او نگشاد کاری پای دیوارش گرفت
سرگران دارد ز خواب ناتوانی غمزهاش
باز تا خون کدامین چشم بیدارش گرفت
یارب آن طاووس باغ کیست کز رفتار او
کبک تعلیم خرامیدن ز رفتارش گرفت
هندوی دزد پریشان کار یعنی زلف را
سر همی برد و همانا بر سر کارش گرفت
کنج درویشی ست در عالم خیالی را و بس
گنج مقصودی که بعد از رنج بسیارش گرفت