دوش جام وصل جانان خوردهام
بادهها از ساغر جان خوردهام
جای آن است ار نگنجم در جهان
زآن که جام از دست جانان خوردهام
جان همینازد ز لفظ عذب من
از پی آن کآب حیوان خوردهام
با لب و دندان آن آب حیات
کاندُهِ عشقش فراوان خوردهام
غیرت لؤلؤی لالا دیدهام
طیره لعل بدخشان خوردهام
خون دل بسیار خوردم تا به دوش
تا نپنداری که آسان خوردهام
بیامامی جام مالامال او
واله و مدهوش و حیران خوردهام