ما پای در گل از دل دیوانهٔ خودیم
ما غرق خون ز چشم سیه خانهٔ خودیم
گلخن نمود بر سرما اشک ما خراب
پیوسته خود خراب کن خانهٔ خودیم
خون جگر خوریم و نگیریم می ز کس
یعنی همیشه مست ز پیمانهٔ خودیم
عمری گذشت و شکوه زلفش نشد تمام
در حیرت از درازی افسانهٔ خودیم
عاشق تو را که بیند از آشناییست
ما ای حسن به هرزه نه بیگانهٔ خودیم