وای من از دست دل کو نیست در فرمان من
عاقبت هم بر سر دل رفت خواهد جان من
با که گویم محنت هجران بیپایان او
از که جویم چاره این درد بیدرمان من
هر زمان گوید مرا از چیست این افغان تو
بیسبب آخر نباشد این همه افغان من
ای نهان گشته ز چشمم نیستم آگه ز تو
از کجا پرسم خبر جان من و جانان من
سخت کاسد گشته بازار می و شکر کنون
از لب و دندان تو دور از لب و دندان من
جان من بادت فدای جان و من خود کیستم
صدهزارت جان فدا بادا و اول جان من