عید شد، ما را دل دیوانه زندانی هنوز
گل شکفت از گریه، چشمم ابر نیسانی هنوز
سبزه تر خاست زان لبها و من رفتم ز هوش
ناچشیده جرعهای زان راح ریحانی هنوز
گر بدانی سوز من، رحم آیدت بر روز من
جان من، آگه نهای زین محنت جانی هنوز
گریههای گرم بین ابر بهاری را به باغ
گل به رویش خندهای ناکرده پنهانی هنوز
گفتهای: دانستهام شاهی گدای کوی ماست
عمر اگر باقی بود زین بهترش دانی هنوز