نه مرا خاطر غمگین نه دل شاد رسد
به من آخر چه ازین عالم ایجاد رسد
ای جرس تا به کی از ناله گلو پاره کنی
کس درین بادیه دیدی که به فریاد رسد
ای خوش آن صید که کس گر نرسد بر سر او
از پر تیر تواند که به صیاد رسد
تیشه با سختدلی مینهد انگشت به گوش
نتواند که به درد دل فرهاد رسد
بس که از درد دلم راه جهان مسدود است
شورش دجله نیارد که به بغداد رسد
لذت کشته شدن شمع اگر دریابد
پر ز پروانه بگیرد به رَهِ باد رسد
شانه از زلف تو خوش کامروا شد، ستم است
که دگر آب درین باغ به شمشاد رسد
بعد مردن نشود نقد سخن از دگری
کاین نه مالیست که میراث به اولاد رسد
حیف باشد ره میخانه نمودن به کلیم
مپسندید که این ننگ به ارشاد رسد