و دیگر گروی زره دیو نیو
برون رفت با پور گودرز گیو
به نیزه فراوان برآویختند
همی زهر با خون برآمیختند
سناندار نیزه ز چنگ سوار
فرو ریخت از هول آن کارزار
کمان برگرفتند و تیر خدنگ
یک اندر دگر تاخته چون پلنگ
همی زنده بایست مر گیو را
کز اسب اندر آرد گو نیو را
چنان بسته در پیش خسرو برد
ز ترکان یکی هدیهٔ نو برد
چو گیو اندر آمد گروی از نهیب
کمان شد ز دستش به سوی نشیب
سوی تیغ برد آن زمان دست خویش
دمان گیو نیو اندر آمد به پیش
عمودی بزد بر سر و ترگ اوی
که خون اندر آمد ز تارک به روی
همیدون ز زین دست بگذاردش
گرفتش به بر سخت و بفشاردش
که بر پشت زین مرد بیتوش گشت
ز اسب اندر افتاد و بیهوش گشت
فرود آمد از باره جنگی پلنگ
دو دست از پس پشت بستش چو سنگ
نشست از بر زین و او را به پیش
دوانید و شد تا بر یار خویش
به بالا برآمد درفشی به دست
به نعره همی کوه را کرد پست
به پیروزی شاه ایران زمین
همی خواند بر پهلوان آفرین