جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۳۴

چرا گل می کند بیداد چندین؟

که بلبل می کند فریاد چندین

سراسر سرو آزادت غلام است

که دارد بنده آزاد چندین

اگر گل رنگِ رخسارت بدیدی

به حُسن خود نبودی شاد چندین

حذر کن از درون دردمندان

مکن با عاشقان بیداد چندین

سر زلف تو گر بادش نبردی

چرا سرها شدی بر باد چندین

چه سیل است اینکه از چشمم روان است

نباشد دجله بغداد چندین

به بویت زنده ام عمری ست ورنی

نشاید زیستن از یاد چندین

جلال! آن قامت و بالا نظر کن

مکن وصف گل و شمشاد چندین

مدان نالیدنم از هفت گردون

که باری می کشم هفتاد چندین