حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰

از حرف سست توبه، لب را گزید باید

گر لب نمی کشد می، حسرت کشید باید

در عشق ناخوش و خوش شوریدگان بدانند

مطرب دم رسایی در نی دمید باید

شاید دهد دلش را با دوست آشنایی

در خانقاه صوفی، یک خم نبید باید

آشفته روزگارم، جایی قرار من نیست

بزمی که با حریفان، گفت و شنید باید

با آفتاب می زد، از یک پیاله شبنم

گر ذوق وصل داری، از خود برید باید

زلف سیه برافشان، شب را به مشک تر گیر

طرف نقاب بگشا،گر صبح عید باید

عشرت به کام خواهی، آیینه را به برگیر

عیش مدام خواهی، لب را مکید باید

این آن غزل که گفته پیش از حزین سنایی

این طرز گفتگو را از وی شنید باید