دارند جان و دل به تو هر یک تظلمی
ای پادشاه حسن خدا را ترحمی
عشاق را ز ناز و تنعم فراغت است
نازی بکن که نیست ازین به تنعمی
آهسته ران سمند خدا را که در رهت
صد سرفتاده بیش بود زیر هر سمی
گر می کنیم ناله ز شوق رخت مرنج
کز شوق گل خوش است ز بلبل ترنمی
جامی به جان رسید ز بس گریه های تلخ
هرگز ندید ازان لب شیرین تبسمی