اشکی که تو را بر گل رخسار دویده
باران بهار است که بر لاله چکیده
تا اشک رسیده ست به روی تو چه گویم
کز رشک به روی من مسکین چه رسیده
اشک است به روی تو نه عکسی ست ز اشکم
کش دیده در آیینه رخسار تو دیده
از چشم و رخت اشک به هر جا که فتاده
گلبرگ تر و لاله سیراب دمیده
اشک تو میان مژه درهاست که مردم
از بهر بناگوش تو در رشته کشیده
در سفت به وصف گهر اشک تو جامی
زینسان سخن پاک و روان کس نشنیده