جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۹

ساقی بیا که دارد اکنون به کف پیاله

بر طرف باغ نرگس بر روی دشت لاله

از جام لاله میگون گشته ست غنچه را لب

یا خود به زخم دندان در خون گرفته ژاله

هر دم ز دفتر گل خواند به باغ بلبل

حرفی که شرح دادن نتوان به صد رساله

با دختر رز از سر، بستیم تازه عقدی

محصول عقل و دانش کردیم در قباله

نی من به خود فتادم در کوی عشق و مستی

از قسمت ازل شد این دولتم حواله

مه می کند تنزل بعد از چهارده لیک

هر لحظه در ترقی ست آن ماه هژده ساله

عالی ست قصر عشرت آن شاه عاشقان را

جامی بلندتر کن آهنگ آه و ناله