حدیث جم و جام لاغ است و لابه
خوش آن سر که با جام گوید قرابه
به آب می آباد کن کاخ عیشم
که رو در خرابی نهاد این خرابه
نخواهم ز درد قدح دست شستن
اگر مه بود طشت و مهر آفتابه
بود قصر عشرت بسی خوش چه بودی
که حرف بقا داشتی بر کتابه
پی سر عرفان متن تار فکرت
خریدار یوسف مشو زین کلابه
بکش ز اطلس چرخ پای ارادت
که حیف است این پا بدان پای تابه
کف جامی از جام خالی مبادا
اجب دعوتی یا ولی الاجابه