جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۸

عاشقان را قوت جان از لعل شکرخند کن

سرکشان را پای دل در زلف مشکین بند کن

سوخت جانم در تمنای لب شیرین تو

تلخکامی را به دشنامی ز خود خرسند کن

گر گسست از دست مظلومان عنان تو سنت

رشته جان از تنم برکش بدان پیوند کن

تا به کی فارغ گذشتن از گرفتاران دل

گوشه چشمی به حال ناتوانی چند کن

عکس لب در جام می بنمای و آنگه خوش بنوش

شربت تلخ است آن را چاشنی از قند کن

وعده وصل ار دهی خوش کن به سوگندی دلم

نقد جان بستان ز من کفارت سوگند کن

مرد حاجتمند یک دیدار جامی بر درت

رحمتی بر حال درویشان حاجتمند کن