چه کمر بسته ای به کین با من
که خوشی با همه همین با من
سرو نازی و هرگزت ننشاند
یک زمان بخت بر زمین با من
چه خطا دیده ای ز من که تو را
شد چنان طبع نازنین با من
که به کام تو زهر با دگران
خوشتر آید از انگبین با من
من که باشم که گویمت همه عمر
باش همراز و همنشین با من
قرنها داغ انتظار کشم
تا شوی ساعتی قرین با من
گفتی از کوی ما برو جامی
رفتم اینک نه دل نه دین با من