ای به رخت هر نفس مهر دل ما فزون
وجهک «شمس الضحی » نحن له عابدون
ابرو و قد خوشت صورت «نون والقلم »
نقش خط دلکشت معنی «ما یسطرون »
خامه ابداع را چون الف قامتت
نامده یک حرف خوش بر ورق کاف و نون
کس حرکت با سکون جمع ندیده ست ازان
با حرکات خوشت رفت ز جانم سکون
کوهکن از بیستون ساخت به صنعت ز سنگ
من شدم ای سنگدل کوه بلا را ستون
حاصل بی حاصلان چیست جدا از درت
جانی و صد گونه درد چشمی و صد قطره خون
در ز صدف دور ماند شهر گهر از کان جدا
حسرت لعلت نرفت از دل جامی برون