هر زمانت پیش چشم خود تخیل میکنم
یک به یک اسرار حسنت را تامل میکنم
چون بدین خوبی که هستی نقش میبندم تو را
میشوم حیران که بیتو چون تحمل میکنم
نام تو گفتن نیارم فاش مقصودم تویی
گر حدیث سرو یا افسانهٔ گل میکنم
چون زنی تیغم که جان ده بهر تیغ دیگر است
نه برای جان اگر ناگه تعلل میکنم
میروم دامن کشان با دلق رنگین از شراب
در صف دُردیکشان عرض تجمل میکنم
سر عشق از دفتر گل خواندنم دستور نیست
فهم آن معنی ز گفتوگوی بلبل میکنم
گفتمش جامی اسیر توست گفتا آگهم
لیک بهر طعن بدگویان تغافل میکنم