چو جزو لایتجزاست آن دهان بی شک
چگونه جان منش گشت جزو لاینفک
تهی ست سبحه زاهد ز گوهر اخلاص
هزار بار من آن را شمرده ام یک یک
به تیغ حادثه گردون کجا تواند کرد
نهان ز نامه عشقت حکایت ما حک
من آن نیم که شوم تارک سجود درت
گرم رسد به مثل از تو تیغ بر تارک
غمت مباد ترشح کند ز سینه چاک
ز غمزه کاش به هم دوزیش به یک ناوک
دبیر صنع نوشته ست گرد عارض تو
به مشک ناب که الحسن و الملاحة لک
بشوی دل ز قوانین عقل و دین جامی
که سر عشق بدینها نمی شود مدرک