چو بخت نیست که بارم دهی به مجلس خاص
بر آستان ارادت نهم سر اخلاص
دعای مردن خود می کنم مگر یابم
ز دوری تو و نزدیکی رقیب خلاص
تو را ز قتل اسیر کمند خویش چه بیم
شکار پیشه ندارد ز صید خوف قصاص
به جست و جوی تو در خون نشستم مردم چشم
در آرزوی گهر غوطه می خورد غواص
صفای مشرب رندان ز زاهدان مطلب
عوام را چه تمتع ز ذوق و حال خواص
نیافت صفوت صوفی به حیله صاحب زرق
نشد به صنعت قلاب زر ناب رصاص
ز شوق ماه رخش ناله بس مکن جامی
کزین سرود شود زهره بر فلک رقاص