آمد بهار و گلرخ من در سفر هنوز
خندید باغ و چشم من از گریه تر هنوز
شاخ شکوفه از خطر دی برست لیک
باشد ز آه سرد منش صد خطر هنوز
آمد درخت گل به بر اما چه فایده
چون آن نهال تازه نیامد به بر هنوز
از سرو و گل چه سود خبر گفتنم که من
زان سرو گلعذار ندارم خبر هنوز
با باد بوی کیست چو آن نورسیده گل
دامن کشان نکرده به بستان گذر هنوز
مگشا نظر به لاله و نرگس که غایب است
چشم و چراغ مردم صاحبنظر هنوز
خلقی به عیش خنده زنان در چمن چو گل
جامی چو لاله غرقه به خون جگر هنوز