اشکم از دیده چو بی آن رخ گلگون بچکد
لاله ها بردمد از خاک وز آن خون بچکد
جز گیاه غم و اندیشه لیلی ندمد
دانه اشک که از دیده مجنون بچکد
دارم از اشک جگرگون جگری غرقه به خون
خواه ماند به درون خواه ز بیرون بچکد
در درون مایه غم گردد اگر خانه کند
وز برون سبزه اندوه دمد چون بچکد
چون شود گرم ز رخسار تو هنگامه حسن
خوی خجلت ز جبین مه گردون بچکد
به خیال در دندان تو گریم چه عجب
که ز نوک مژه ام لؤلؤ مکنون بچکد
خونبها چیست چو آن غمزه کشد جامی را
قطره می که تو را از لب میگون بچکد