خطت قوت ازان لعل خندان کشید
خضر چاشنی ز آب حیوان کشید
به خونم نوشته ست فرمان لبت
نخواهم سر از خط فرمان کشید
نیارست چشم دلم از تو دوخت
اجل کز تنم رشته جان کشید
پی مقدم تو ز سبزه صبا
بساط زمرد به بستان کشید
نه لاله ست آن بلکه خونین دلی
به دل بهر تو داغ پنهان کشید
نه غنچه ست بر گلبن آن بلکه گل
ز شرم تو رو در گریبان کشید
همین حاصل جامی از سیر بس
که در میکده پا به دامان کشید