جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

خاک کویش را پس از کشتن به خونم گل کنید

خانه ای سازید و جانم را در او منزل کنید

چون بریزد خون من این بس دیت کز بعد قتل

گاه گاهی نسبت خونم به آن قاتل کنید

حیف باشد خونم من در گردنش بهر خدا

پیش ازان دم کو کشد خنجر مرا بسمل کنید

تن اگر بیمار شد بر سر میاریدم طبیب

ای عزیزان کار تن سهل است فکر دل کنید

من ندارم طاقت دیدار و او تاب نظر

پیش رویش پرده ای بهر خدا حایل کنید

نیست پیش اهل دل دردی ز بی دردی بتر

چند تدبیر دوا درد دلی حاصل کنید

چند درد سر کشد جامی ز گفت وگوی عقل

ای حریفان بازش از یک جرعه لایعقل کنید