دل رخت را ز روشنی مه گفت
سخنی روشن و موجه گفت
هر که دریافت نکته دهنت
عقلش از سر غیب آگه گفت
پیش قد بلند تو طوبی
سخن سدره گفت و کوته گفت
گوشه ابروی تو را شب عید
هر که دید الهلال والله گفت
وعده یک بوسه بود و ده دشنام
لبت آن یک نداد وین ده گفت
نیست مشتاق کعبه صوفی شهر
سخن کعبه گر نه در ره گفت
دوش جامی حدیث زلف و رخت
ز اول شام تا سحرگه گفت