گر آن بی وفا عهد یاری شکست
خدا یار او باد هر جا که هست
نه زین شهر بار سفر بست و رفت
که از کوی مهر و وفا رخت بست
میفشان سرشک از مژه دمبدم
که شد خانه تن ازین سیل پست
مزن بر دلم زخم و مرهم بنه
که پیوند نتوان چو شیشه شکست
مکن غمزه تعلیم چشمان شوخ
مده تیغ در دست هندوی مست
ز نوشین لبت سبزه خط دمید
خضر بر لب آب حیوان نشست
مبین لعل میگونش ای پارسا
که جامی ازان جام شد می پرست