ای در ابرو گره افکنده چه حال است تو را
گویی از صحبت احباب ملال است تو را
موجب حسن تو تنها نه خط و خال فتاد
عشق ما نیز ز اسباب جمال است تو را
تشنگان را به دمی آب تفقد می کن
ای که منزل به لب آب زلال است تو را
بر دل از غصه مرا رنج و ملالی ست عظیم
تا به هر سفله سر غنج و دلال است تو را
بی تو گشتم چو خیالی و به خاطر نگذشت
هرگز این نکته ات آخر چه خیال است تو را
نیست ره سوی توام جز به پر و بال امید
مشکن این بال و پرم را که وبال است تو را
جامی اندیشه ساحل مکن از لجه عشق
که برون رفتن ازین ورطه محال است تو را