فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

نامحرمان بسازید با جاهلی و پستی!

ای کوته آستینان تا کی دراز دستی‏

با خارجی مگوئید حرف خروج قائم

بگذار تا بمیرد در عین خودپرستی

قدر امام بشناس ورنه جهان سرآید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

گو شیعه را تو خوش باش با ضعف ناتوانی

بیماری اندرین ره خوشتر ز تندرستی

در مذهب تشیع غفلت ز حق گناه است

آری نشان این ره چالاکی است و چستی

در غیبت امامت اجر عمل زیاد است

بس صبر کن تو ای فیض بر حالتی که هستی‏

خار از چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد

سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی