فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

ز در درا و شبستان ما منور کن

هوای مجلس روحانیان معطر کن

ستاره شب هجران نمی‏فشاند نور

به آفتاب رخت روز ما منور کن

برون خرام و برافروز عالمی ز رخت

سخن بگوی و جهان پر ز درّ و گوهر کن

بگو به خازن جنت که خاک مجلس ما

به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن

چه لاله داغ دل و اشک‏های خونین بین

بیا بیا و تماشای باغ و منظر کن

طمع به وصل شما حدّ چون منی نبود

حوالتم به یکی از نقاط دیگر کن

ز زهد خشک به جائی نمی‏رسی ای فیض

به روز شربت وصلش دهان ما تر کن‏

به آب تقوی و طاعت به کار تخم ولاش

دماغ را ز گل باغ دل معطر کن