من ترک زهد کرده و رندی گزیدهام
خاشاک راه داده و گوهر خریدهام
تا کردهام ز منزل هستی سفر گزین
نارفته نیمگام به مقصد رسیدهام
۳
نقش جمال دوست که خورشید عکس اوست
هر صبحدم در آینه جام دیدهام
امشب به یاد لعل لب او علیالدوام
تا روز باده خوردهام و نقل چیدهام
می نوش و تکیه بر کرم عام کن که من
دوش این سخن ز هاتف غیبی شنیدهام
۶
گر ز آنکه باره چاشنی وصل میدهد
باری به من که شربت هجران چشیدهام
از بیم زاهدان که نگیرند بر کمال
پوشیده خرقه بر می و دم درکشیدهام