چون که دلدادهٔ نخستم، دید
ریخت در پای من، به دست امید
آتشین پارههای بیجاده
پربها رشتههای مروارید
۳
هریک از روشنی چو ماهی بود
زیب دیهیم پادشاهی بود
وآن دگر طرفه جامهای پرداخت
بادپای هنر به میدان تاخت
در لطافتِ بهارِ حسنم گفت
وز جلالت قرین مهرم ساخت
۶
چهرگان مرا، به جلوهگری
خواند رشکِ ستارهٔ سحری
خواستار سوم ز کَشّی و ناز
عافیتسوز بود و افسونساز
آفت عقل بود و غارت هوش
آیت حسن بود و مایه ناز
۹
دید چون قامت رسای مرا
خم شد و بوسه داد پای مرا
تو نه زر داری و نه زیور و زیب
نه سخنآفرینی و نه ادیب
نه تو را، چهرهای است لالهفروش
نه تو را منظری است دیدهفریب
لیک یارم از این میانه تویی
ناوک عشق را نشانه تویی