سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

چون ترا میل و مرا از تو شکیبایی نیست

صبر خواهم که کنم لیک توانایی نیست

مر ترا نیست به من میل و شکیبایی هست

بنده را هست به تو میل و شکیبایی نیست

چه بود سود از آن عمر که بی دوست رود

چه بود فایده از چشم چو بینایی نیست

بر سر کوی تو در قید وفای خویشم

ورنه نارفتنم ای دوست ز بی پایی نیست

من سگ کویم و هرجای مرا مأواییست

بودنم بر در این خانه ز بی جایی نیست

گفتی از اهل زمان نیست وفایی کس را

بنده را هست ولیکن چو تو فرمایی نیست

دل رهایی طلبد از تو به هر روی که هست

ورچه داند که چو روی تو به زیبایی نیست

دُر چو دَر بحر بود چون تو نباشد صافی

گل چو بر شاخ بود چون تو به رعنایی نیست

سیف فرغانی هر روز بیاید برِ تو

دولت آنکه تو یک شب برِ او آیی نیست