گرچه جان ما به ظاهر هست از جانان جدا
موج را نتوان شمرد از بحر بی پایان جدا
از جدایی قطع پیوند خدایی مشکل است
گر شود سی پاره، از هم کی شود قرآن جدا؟
میشود بیگانگان را دوری ظاهر حجاب
آشنایان را نمیسازد ز هم هجران جدا
زود میپاشد ز هم جمعیت بی نسبتان
دانه را از کاه در خرمن کند دهقان جدا
دل به دشواری توان برداشت از جان عزیز
میشود یا رب سخن چون از لب جانان جدا
تا تو ای سرو روان از باغ بیرون رفتهای
دست افسوسیست هر برگی در این بستان جدا
هست با هر ذره خاک من جنون کاملی
میکند هر قطره از دریای من طوفان جدا
عشق هیهات است در خلوت شود غافل ز حسن
نیست در زندان زلیخا از مه کنعان جدا
میتوان از عالم افسرده دل برداشت زود
از تنور سرد میگردد به گرمی نان جدا
کم نگردد آنچه میآید به خون دل به دست
نیست از دامان دریا پنجهٔ مرجان جدا
قانع از روزی به تلخ و شور شو صائب که ساخت
پسته را آمیزش قند از لب خندان جدا