آه! با مقصد تسلیم نپیوستم من
نقش پا گشتم و در راه تو ننشستم من
نسبت سلسلهٔ ریشهٔ تاکم خون کرد
پا به گل داشتم و آبلهها بستم من
خاصهٔ غیرت عشق است زدن شیشه به سنگ
هر که ساغر کشد از دست تو بدمستم من
نیست گل بیخبر از عالم نیرنگ بهار
تو اگر جلوه کنی آینه در دستم من
زیر پا آبله را مانع بالیدن نیست
هست اقبال بلندم که سر پستم من
خدمت پیکر خم مغتنم فرصتهاست
نفسی چند کنون ماهی این شستم من
مفت آرام غبار است سجود در عجز
چرخ نتوان شدن از خاک اگر جستم من
غیر تسلیم رهایی چه خیال است اینجا
وهم جرأت قفسی بود که نشکستم من
دل گمگشته که در سینه سپندیها داشت
گرهی بود ندانم به کجا بستم من
همچو عنقا خجل از تهمت نامم مکنید
در کجایم؟ بنمایید اگر هستم من
نیستی شیخ که نفرت رسد از رندانت
تو خمار از چه کشی بیدل اگر مستم من