اسمیم بیمسمی دیگر چه وانماییم
در چشمهسار تحقیق، آبی که نیست، ماییم
هرچند در نظرها داریم ناز گوهر
یک سر چو سلک شبنم دررشتهٔ هواییم
بر موج و قطره جز نام فرقی نمیتوان بست
ای غافلان دویی چیست ما هم همین شماییم
فطرت ز شرم اظهار پیشانیام به نم داد
ما غرق صد خیالات زان یک عرق حیاییم
رمز عیان نهان ماند، از بیتمیزی ما
گردون گره ندارد، ما چشم اگر گشاییم
راهی به سعی تمثال وا شد ولی چه حاصل
آیینه نردبان نیست تا ما ز خود برآییم
بنیاد عهد هستی زین بیشتر چه باید
در خورد یک تأمل، خشت در وفاییم
از بیکسی نشستیم پامال سایهٔ خویش
غمخوار ما دگر کیست بی بال و پر هماییم
بینسبتی، ازین بزم بیرون نشاند ما را
بر گوشها گرانیم، از بس که ترصداییم
ترک ادب در این باغ چون ابر بیحیاییست
پرواز میشود آب، گر بال میگشاییم
ای بلبلان دمی چند مفت است شغل اوهام
در بیضه پرفشانیست، از آشیان جداییم
رنگ نبسته بر ما بیداد کرد، ورنه
دست که را نگاریم، پای که را حناییم
گر رنگ گل پرستیم یا جام می به دستیم
اینها جنون عشق است، ما بلکه آشناییم
با دل اگر بجوشیم، بیدل کجا خروشیم
دود همین سپندیم، بانگ همین دراییم