عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

نوش دارو نشأیِ عّلت نهد در جان ما

در خمار معجز افتد عیسی از درمان ما

آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن

صد شب یلداست در هر گوشهٔ زندان ما

ما خجل اما سخن در صنعت مشاطه است

گر نمود کفر دارد شاهد ایمان ما

زخم ها برداشتیم و فتح ها کردیم، لیک

هرگز از خون کسی رنگین نشد میدان ما

چشم اگر باز است و گر پوشیده از هم نگسلد

آمد و رفت نظر در دیدهٔ حیران ما

نی ز عصمت پاک دامانیم کز ناموس و ننگ

می‌کند آلودگی پرهیز از دامان ما

معنی روشن برون می‌جوشدم عرفی ز دل

در سیاهی می‌نگنجد چشمهٔ حیوان ما