بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

جام امید نظرگاه خمار است اینجا

حلقهٔ دام تو خمیازه شکار است اینجا

عیش‌ها غیر تماشای زیانکاری نیست

درخور باختن رنگ بهار است اینجا

۳

عافیت می‌طلبی منتظر آفت باش

سر بالین‌طلبان تحفهٔ در است اینجا

فرصت برق و شرر با تو حسابی دارد

امتیازی‌که نفس در چه شمار است اینجا

چه جگرهاکه به نومیدی حسرت بگداخت

فرصتی نیست وگرنه همه‌کار است اینجا

۶

پردهٔ هستی موهوم نوایی دارد

که حبابیم و نفس آینه‌دار است اینجا

انجمن در بغل و ما همه بیرون دریم

بحر چندانکه زند موج‌کنار است اینجا

عجز طاقت همه‌دم شاهد معدومی ماست

نفس سوخته یک شمع مزار است اینجا

۹

سجده هم ازعرق شرم رهی پیش نبرد

از قدم تا به جبین آبله‌زار است اینجا

بیدل اجزی جهان پیکر بی‌تمثالی‌ست

حیرت آینه با خوبش دچار است اینجا