ای کوی تو برتر از مکانها
وی گم شده در رهت نشانها
سرگشته به برّ و بحر گردند
اندر طلب تو کاروانها
۳
ای غرقهٔ بحر بینشانی
وان گمره وادی نشانها
هر غمزدهایست از تو محزون
وز تست نشان شادمانها
از تست زمین فتاده بیخود
وز شوق تو شور آسمانها
۶
راهی به تو نیست جز ره عشق
خاصان کردند امتحانها
در عالم عشق سیر کردیم
دیدیم یکانیکان نشانها
دل بر سر دل فتاده مدهوش
تن بر سر تن سپرده جانها
۹
نزد دلدار رفته دلها
سوی جانان روان روانها
جانها همه پا کشیده از تن
دلهای همه کنده دل ز جانها
سر بر سر نیزههای حسرت
تنها بر خاک جانفشانها
هرکو از عشق گفت حرفی
افتاد چو فیض بر زبانها