فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷

ای کوی تو برتر از مکان‌ها

وی گم شده در رهت نشان‌ها

سرگشته به برّ و بحر گردند

اندر طلب تو کاروان‌ها

۳

ای غرقهٔ بحر بی‌نشانی

وان گمره وادی نشان‌ها

هر غم‌زده‌ای‌ست از تو محزون

وز تست نشان شادمان‌ها

از تست زمین فتاده بی‌خود

وز شوق تو شور آسمان‌ها

۶

راهی به تو نیست جز ره عشق

خاصان کردند امتحان‌ها

در عالم عشق سیر کردیم

دیدیم یکان‌یکان نشان‌ها

دل بر سر دل فتاده مدهوش

تن بر سر تن سپرده جان‌ها

۹

نزد دلدار رفته دل‌ها

سوی جانان روان روان‌ها

جان‌ها همه پا کشیده از تن

دل‌های همه کنده دل ز جان‌ها

سر بر سر نیزه‌های حسرت

تن‌ها بر خاک جان‌فشان‌ها

هرکو از عشق گفت حرفی

افتاد چو فیض بر زبان‌ها