عطار » اسرارنامه » بخش بیست و دوم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

نکو گفتست آن درویش حالی

که می‌خواهم سه چیز از حق تعالی

یکی در خواب مرگی با سلامت

دوم در مرگ خوابی تا قیامت

سیم چیزی که گفتن را نشاید

چه گویم زانک در گفتن نیاید

خداوندا به فضلت دل قوی باد

کسی کز ما کند بر نیکویی یاد

قرین نور باد آن پاک رایی

که این گوینده را گوید دعایی

گرت در جام خود خونیست برخیز

ز چشم خون‌فشان بر خاک ما ریز

که بعد از ما عزیزان وفادار

به خاک ما فرو گویند بسیار

کنند از دل بسوی ما خطابی

ولی از گور ما ناید جوابی

بسی خونها بخوردند و برفتند

به درد و غصه زیر خاک خفتند

کنون ما نیز خون خوردیم و رفتیم

به درد و غصه زیر خاک خفتیم

بسی گفتیم و خاموشی گزیدیم

ز گویایی به خاموشی رسیدیم

خموشانند زیر خاک بسیار

نبینم من ازیشان کس خبردار

هزاران جان پاک از قالب پاک

فدای این همه روهای پر خاک

چرا چندین سخن بایست گفتن ؟

چو زیر خاک می‌بایست خفتن