آمد بهارِ جانها ای شاخِ تَر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر به رقص آ
ای شاهِ عشقپرور، مانندِ شیرِ مادر
ای شیر، جوش! در رو، جانِ پدر، به رقص آ
چوگانِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدی
از پا و سر بُریدی، بیپا و سر به رقص آ
تیغی به دست، خونی، آمد مرا که چونی؟
گفتم بیا که خیر است، گفتا نه شر، به رقص آ
از عشق، تاجداران در چرخِ او چو باران
آنجا قبا چه باشد؟ ای خوشکمر! به رقص آ
ای مستِ هستگشته، بر تو فنا نبشته
رقعهی فنا رسیده، بهرِ سفر به رقص آ
در دست، جامِ باده، آمد بُتم پیاده
گر نیستی تو ماده، ز آن شاهِ نر به رقص آ
پایانِ جنگ آمد، آوازِ چنگ آمد
یوسف زِ چاه آمد، ای بیهنر! به رقص آ
تا چند وعده باشد؟ وین سَر به سجده باشد؟
هجرم ببُرده باشد، دنگ و اثر به رقص آ
کی باشد آن زمانی؟، گوید مرا فلانی!
کای بیخبر! فنا شو! ای باخبر! به رقص آ
طاووسِ ما درآید وان رنگها برآید
با مرغِ جان سراید بیبال و پر به رقص آ
کور و کرانِ عالَم، دید از مسیح، مرهم
گفته مسیحِ مریم کای کور و کر! به رقص آ
مخدوم، شمسِ دین است، تبریز رشکِ چین است
اندر بهار حُسنش، شاخ و شجر به رقص آ