مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

شاد آمدی ای مه‌رو ای شادیِ جان شاد آ

تا بود چنین بودی تا باد چنان بادا

ای صورتِ هر شادی اندر دل ما یادی

ای صورتِ عشقِ کل اندر دل ما یاد آ

بیرون پَر از این طفلی ما را بِرهان ای جان

از منّت هر دادو وز غصّه هر دادا

ما چنگ زدیم از غم در یار و رخان ما

ای دف تو بنال از دل وی نای به فریاد آ

ای دل تو که زیبایی شیرین شو از آن خسرو

ور خسروِ شیرینی در عشق چو فرهاد آ